تکریم مادری که شهید تربیت کرد
تکریم مادری که شهید تربیت کرد
جمعی از خدام حرم مطهر احمد ابن موسی (ع) با حضور در خانه شهید رضا کریمی از مادر این شهید تقدیر کرده و یاد و خاطره این شهید بزرگوار را گرامی داشتند.

به گزارش پایگاه خبری شباویز به نقل از خبرگزاری فارس، جمعی از خدام حرم حضرت احمدابن موسی الکاظم(ع) به دیدار خانواده شهید رضا کریمی، که از شهدای مدافع حرم لشکر فاطمیون اند رفته و در گفت و گو با مادر شهید  کریمی  یاد و خاطره این شهید والا مقام را گرامی داشتند.

شهید رضا کریمی از شهدای لشکر فاطمیون بوده که که در شهر مزار شریف افغانستان چشم به جهان گشود و همزمان با جنگ سوریه از افغانستان برای جنگ با داعشیان که قصد تخریب حرم خضرت زینب (س) را داشتند به سوی این کشور رهسپار شد و پس از ده سال تلاش و مجاهدت دراین راه به فیض رفیع شهادت نائل آمد.

مادر شهید رضا کریمی در گفت و گو با خبرنگار فارس گفت: من ۱۰فرزند داشتم  و شهید رضا  کریمی  پنج برادر و چهار خواهر دارد.

این مادر شهید افزود: آن زمان که فرزند من به شهادت رسید ما در افغانستان زندگی می کردیم و به من گفتند که زن عموی تو که در ایران به شدت بیمار بود، فوت کرده .مردم برای دیدار با من به منزلمان می آمدند . ناگهان احساس کردم که موضوع فوت زن عموی من نیست واحتمالا رضا شهید شده .سراسیمه پرسیدم که رضا شهید شده؟ همه به من گفتند نه زن عموی تو فوت شده.اما من فهمیدم که پسرم شهید شده واین جمعیت هم به همین خاطر به منزل ما آمده اند.

او ادامه داد: وقتی فرزندم شهید شد به ماگفتند که شهید را در ایران خاکسپاری می کنیم اما من گفتم که۱۰سال است که فرزندم را ندیده ام.برای همین هم از افغانستان به ایران آمدیم.

این مادر شهید لشکر فاطمیون اضافه کرد: به ما گفتند که رضای مرا به گلزار شهدای شیراز منتقل کردند یادم می آید آن زمانی که خبر شهادت رضا را به من دادند برف سنگینی در افغانستان باریده بود .به من گفتند که ۴ماه است که رضا را در سرد خانه نگه می دارند برای من مادر خیلی سخت بود که فرزندم را در سرد خانه نگه می داشتند اما من در خانه ای گرم زندگی می کردم.به مدت ۳ شبانه روز در برف می خوابیدم وخانواده مرا به سختی داخل خانه می آوردند اما من باز هم به داخل برف می رفتم وگریه می کردم.

مادر شهید ازدیدار خود با فرزندش گفت: پس از ۱۰سال دوری بالاخره فرزندم را در سرد خانه گلزار شهدای شیراز ملاقات کردم . با آن که ۴ ماه بود او را در سرد خانه نگه می داشتند اما چهره اش ذره ای تغییر نکرده بود بلکه زیباتر ونورانی تر هم شده بود. به او گفتم خوش غیرت آخر چرا مرا تنها گذاشتی ناگهان دیدم لبخندی به من زد که من با دیدن آن صحنه بی هوش شدم و وقتی به هوش آمدم در بیمارستان بودم.

وی ادامه داد: روز بعد که برای خاکسپاری آن شهید به گلزار شهدا رفتیم چهار خواهرش گریه کنان کنار پیکر اورفته وهر کسی به او چیزی می گفت،ناگهان بادیدن آن صحنه دخترانم را کنار زدم وگفتم کنار بروید وآب دیده تان را به روی پیکر فرزندم نریزید. سپس خودم به کنار تابوت او رفتم وآنقدر فریاد کشیدم که باز هم بی هوش شدم.

مادر شهید یادآور شد: مادر در تمام لحظاتی که از فرزند خود میگفت بی وقفه گریه می کرد. در ادامه مادر از خواب که فرزند خودرا در آن دیده بود میگوید.

وی افزود: روز مادر سال گذشته بود که در خواب دیدم دربیابانی گم شده ام، به هر سو که می دویدم کسی را نمی یافتم . آن قدر راه رفتم تا به ساختمانی رسیدم که سوخته بود. فریاد زدم یا ابوالفضل چه کسی خانه ات را سوزانده یا ابوالفضل کسی که به خود اجازه داده تاخانه تورا بسوزاند خانه همه را می سوزاند.

او ادامه داد: ناامیدانه کنار ستونی رفتم وبا صدای بلند شروع به گریه کردن کردم.ناگهان صدای رضا را از پشت سرم شنیدم که گفت مامان برای چه گریه می کنی چادرم را سراسیمه از چهره ام برداشتم ودیدم رضا در حالی که لباس نظامی برتن دارد در حال بار زدن شتر هایی به رنگ سفید است. به او گفتم رضا جان من این همه تورا صدا می زنم وبرای تو گریه می کنم این جا چه می کنی رو به من کرد وگفت این ها آذوغه لشکریان امام زمان(عج) است آنان گرسنه اند.سپس گفت هرزمان که احساس ناراحتی کردی درد را به رهبرمان امام خامنه ای بگو.در همین حال بودم که ناگهان همسرم مرا از خواب بیدار کرد و گفت چرا در خواب فریاد می زنی من هم به او گفتم که رضا را در خواب دیدم.

این مادر شهید تصریح کرد: پس از آن دیگر خواب رضا را ندیدم تا آن که یک شب خواب خودم را دیدم در حالی که بر سر مزار رضا نشسته بودم وبا گریه وبی تابی به او میگفتم من مدت زیادی تورا ندیده ام تورا داماد نکردم وتو از دنیا رفتی.ناگهان دیدم خانمی بلند قامت کنارم آمد واین در حالی بود که او به شدت خود را پوشانده بود وحتی روی صورتش راهم پوشیه زده بود.

او افزود: آن خانم رو به من کرد وگفت چرا این همه بی تابی می کنی رضای تو که این جانیست .از این حرف به شدت جا خوردم وبا التماس از او پرسیدم که تو که هستی واز کجا میدانی پسرم این جا نیست واگر این جا نیست پس کجاست . سپس او از جایش برخواست و به راه افتاد من هم به دنبال او به راه افتادم وصدایش می کردم ناگهان رو به من کرد وگفت رضای تو همراه سر بازان امام زمان است. سپس به راه خود ادامه داد ورفت ومن هرچه سعی کردم که خودم را به او برسانم نتوانستم.

وی افزود: فرزندم بسیار زحمت کش بود و در دین داری نیز بسیار راستین بود .او برای من در تمامی جهان لنگه ندارد. هر فرزندی که به دنیا می آوردم با خودم می گفتم رضای من اورا به ثمر می رساند ومرا در بزرگ کردنش یاری میدهد.پدرش همیشه می گفت رضا فرزند من نیس برادر من است.

مادر شهید کریمی تصریح کرد: یادم می آید او حدود ۹ سال یا ۱۰ سال داشت که پدر و یکی از خواهرانش به شدت بیمار شدند. به همین خاطر دیگر پدرش توان کارکردن نداشت ومن هم درمخارج زندگی به مشکل برخورده بودم. چون احساس نزدیکی زیادی با رضا داشتم یک شب با او درد و دل کردم وگفتم پدر وخواهرت بیمارند پدرت نمیتواند برای مدتی کار کند ومن نمیدانم که خرج و مخارج زندگی را از کجا بیاورم. در حالی که ناراحت بودم با لبخند به من گفت مادر جان غم این چیز ها را نخور . او با آن که کودکی بیش نبود هرروز به بازار می رفت وآدامس می فروخت. تا زمانی که پدرش دوباره سلامتی خود را به دست آورد او نان آورخانه بود ودست پُر به خانه بر می گشت.

او ادامه داد: وقتی به خاطرات شهیدی بر میخوریم و یا حتی با خانواده آن ها، هم صحبت می شویم قدر وطن، امنیت و آرامش مان را بهتر میدانیم .مدیون هزاران شهیدی که برای وطن از جان خود گذشتند ومدیون همه شهدایی که از اسلام وآرمان های آن دفاع کردن تا ابد هستیم وخواهیم بود.

Visits: 4