محمد علی بهبهانی، متولد ۱۳۲۷ هجری شمسی در شهر بهبهان دیده به جهان گشود. وی که از کودکی دل در گروی ائمه اطهار(ع) و دخت مکرمه امام موسی کاظم(ع) حضرت بیبی حکیمه(س) دارد. در باب کرامات آن بانوی بزرگوار چنین به تعریف مینشیند:
پایگاه خبری شباویز/ «در کودکی به بیماری سردرد مبتلا شدم. این درد امانم را بریده بود به طوری که وقتی درد آن شروع میشد؛ آموزگار مرا روانه خانه میکرد. پانزده ساله بودم که داییام با اهل خانوادهاش به زیارت حضرت بیبی حکیمه(س) مشرف شد. آرزوی زیارت آن بانوی عظیم الشان را داشتم. شبی در عالم خواب، رود کوچکی که در وسط شهر بهبهان جاری شده بود را رویت کردم. منظرهی زیبایی به چشم میخورد و زیباتر آنکه، در آن سوی رودخانه چند ماشین (شورلت قدیمی) که علمهای سبزی بر فراز آنها بسته شده بود در حال سوار کردن زائرین بیبی بودند. فردا از خانه به سوی مرکز شهر، بیرون رفتم. در میدانی، ماشین وانتی شبیه آن که در عالم رؤیا دیده بودم را در حالی که زوار حضرت بیبی حکیمه(س) را سوار میکردند؛ دیدم. من هم همراه آنها شدم. اکنون که قریب ۵۰ سال از آن موضوع میگذرد درست به یاد میآورم که برای اینکه دچار سردرد نشوم عقب وانت سوار نشدم. در بین راه جای خود را با خانمی که بدحال شده بود عوض کردم و به سمت آستانه حرکت کردیم. همه دلخوش بودیم و لبخند رضایت بر لبهای زائرین موج میزد. غروب رسیدیم در حالی که عدهای از زوار در حال برگشتن بودند و در انتظار آمدن ماشین در ایستگاه آرام نشسته بودند و در این وداع، تلخی نگاهشان هویدای غمشان بود. با شتاب از کوه پایین آمدیم. وقتی به آستانه رسیدیم داییام را دیدم. گفت: اول به حمام آب گرم (معدنی) برو، بعد که با آب آن متبرک شدی به زیارت مشرف شو.
چنین کردم و وقتی به حرم قدم گذاشتم جمعیت موج میزد. هر زائری با بیبی درددل میکرد. هرگز آن خاطرات را فراموش نمیکنم. زیرا از موقعی که به سمت بارگاه آسمانی آن بانوی مکرمه گام برداشته بودم خبری از سردردم نبود. به حکمت کرامت حضرت بیبی حکیمه(س) تاکنون که بالغ بر پنجاه سال گذشته، دیگر سردرد ندارم. این از معجزات دختر امام موسی کاظم(ع) بود که نصیب این حقیر شد. »
وی در باب کرامت دیگری از آن بانوی واجب التکریم چنین حکایت میکند:
«در یکی از آیینهای زیارت با ماشین شرکت نفت بر میگشتیم. در بین راه سراسر گوش شدم و به سخنان راننده و همکارش توجه عجیبی میکردم. علت این بود که در باب عظمت و کرامت حضرت بیبی حکیمه(س) به گپ وگو نشسته بودند. راننده گفت: شنیدم مهندس ارمنی شرکت قصد دارد جاده آستانه بیبی را بسازد، لذا جویای این تصمیم مهم شدم. از آن مهندس مسیحی دربارهی علت کار تا حدودی عجیبش پرسیدم.
مهندس ارمنی در جواب، پاسخ داد: پارسال جمعیت زیادی را دیدم که به زیارت این امامزاده آمدند و احترام ویژهای برای آن قائل هستند. من تحت تاثیر قرار گرفتم و نیت و نذر کردم که اگر خداوند فرزندی به من عطاء نماید جادهای مناسب برای زوار مهیا نمایم تا دیگر بازحمت و مرارت و پیاده از این کوه رفت و آمد ننمایند.
البته سالهای متعدد به پزشکان داخلی و خارجی مراجعه کرده بودم اما متاسفانه همه تلاش ما بیهوده بود. در اینجا با یک نیت و نذر به آرزوی دیرینهام رسیدم و اکنون صاحب فرزندی هستم. پسری که کانون خانوادهام را روشن نموده و لبخند خانمم را در زندگیم جاری ساخته است. به حرمت این کرامت که دیدهام قصد بستهام که خدمتی به این بیبی و علاقه مندان و دلدادگانش نمایم.»
Views: 0