زندگی نامه شهید عباس آسمیه/شهید مدافع حرم
زندگی نامه شهید عباس آسمیه/شهید مدافع حرم
شهید عباس آسمیه در دی ماه سال 1394 داوطلبانه برای حراست از حرم آل الله به سوریه رفت و در روز 21 دی ماه سال 1394 در سن 26 سالگی در حلب شهید شد. پیکر مطهر او بعد از 7 سال تفحص شد.

به گزارش پایگاه خبری شباویز،عباس آسمیه دهم تیرماه سال ۱۳۶۸ در رجایی شهر کرج، در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد

بعد از اخذ مدرک دیپلم در بخش هوا و فضای سپاه مشغول خدمت شد ایشان فارغ التحصیل رشته مدیریت بازرگانی دانشگاه آزاد قزوین بودند. 

مدتی بعد به عنوان تیرانداز نمونه انتخاب شد. قصد داشت به سوریه اعزام شود تا از حرم حضرت زینب (س) دفاع کند. در دی ماه ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد.

روز بیست و یکم دی سال ۱۳۹۴ پس از حضور در مناطق تحت کنترل گروه تروریستی در منطقه خان طومان در نبرد با دشمن تکفیری به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از ۷ سال شناسایی و به وطن رجعت نمود.

مادر این‌شهید مدافع حرم در ادامه گفت: عباس هیچ حرفی از سوریه با من نزد و تنها گفت برای یک مأموریت ۴۵ روزه خواهد رفت. من طاقت دوری‌اش را نداشتم، برای همین زمانی که ساکش را می‌بست، بیرون رفتم تا خداحافظی کردن و رفتنش را نبینم. آن شب چند بار تماس گرفت. وقتی متوجه حال خراب من شد از مسئولین مربوطه اجازه گرفت و به خانه آمد. گفت: «مادر! هر وقت جنگ بشه و من برم توی اون جنگ، حتماً شهید می‌شم. چون از امام حسین (ع) خواستم. بعد از شهادت من گریه نکن و هر زمان که به یاد من افتادی و دلتنگ شدی به یاد علی اکبر امام حسین (ع) گریه کن.»

برادر این شهید مدافع حرم گفت: برای اعزام به سوریه خیلی تلاش کرد. برادرم از سال ۱۳۹۳ تصمیم جدی گرفت که مدافع حرم شود. عاشق رفتن بود، اما اجازه‌ رفتن به او نمی‌دادند. سال ۱۳۹۴ دیگر تاب ماندن نداشت. اردیبهشت همان سال تقاضای استعفا داد که نپذیرفتند. از تیرماه پیگیر نامه عدم نیازش بود. فرماندهانش می‌گفتند، برای گرفتن امضا ساعت‌ها پشت در اتاق می‌ایستاد. عباس قبل از اعزامش گفته بود که من بروم خیلی زود شهید می‌شوم. مادرم که این حرفش را شنید گفت: «چرا شهید بشی، برو، بجنگ و برگرد.» عباس گفت: «در سوریه چیزی جز شهادت نیست.» شب چهارم دی ماه بود. با هم خلوت کرده بودیم. خیلی از حرف‌هایش را با من در میان می‌گذاشت. غیر از برادری مثل دو دوست بودیم. آن شب به من گفت: «تموم شد.» گفتم: «چی تموم شد؟» گفت: «زمان شهادتم نزدیک شده!» آرام ضربه‌ای به شانه‌اش زدم و گفتم: «اول رضایت پدر و مادر رو بگیر بعد.» گفت: «از لحاظ قانونی بعد از بیست و دوسالگی نیاز به اجازه‌ی والدین نیست.» فهمیدم که تصمیمش برای رفتن جدی است. درست پنج روز از اعزامش گذشته بود که در خان طومان به همراه عباس آبیاری، میثم نظری، مهدی حیدری به شهادت رسیدند. برادرم جز پانزده نفری بود که روی یک تپه مقاومت می‌کردند و از میان آن‌ها سیزده نفر شهید و دو نفر مجروح شدند. پیکرش ۷ سال بعد برگشت و در ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ در کرج تشییع و در امامزاده محمد (ع) به خاک سپرده شد.

بازدیدها: 40