زندگی نامه شهید مجتبی ذوالفقارنسب/شهید مدافع حرم
زندگی نامه شهید مجتبی ذوالفقارنسب/شهید مدافع حرم
شهید مجتبی ذوالفقارنسب در روز شنبه 21 فروردین ‌ماه سال 1395 در راه دفاع از حرم حضرت زینب (س) و حرم حضرت رقیه (س) به همراه 4 تن از تکاوران ارتش جمهوری اسلامی ایران در عملیات نیروهای مقاومت ‌در منطقه‌ عملیاتی حلب به درجه‌ رفیع شهادت نائل شد.

به گزارش پایگاه خبری شباویز،شهید مجتبی ذوالفقارنسب در روز ۸ خرداد ماه سال ۱۳۵۶ در شهر جهرم دیده به جهان گشود. 

مجتبی دیپلمش را که گرفت در امتحانات ورودی دانشگاه افسری امام علی (ع) شرکت کرد و نهایتاً با گذر موفقیت آمیز از تمامی مراحل استخدامی در ۱۵ تیرماه ۱۳۷۵ رسما به استخدام ارتش جمهوری اسلامی ایران در آمد و به دانشگاه افسری امام علی (ع) اعزام شد. در دانشگاه افسری در گردان وحدت در رشته تحصیلی مدیریت دولتی ادامه تحصیل داد و در اولین روز از اسفندماه سال ۱۳۷۸ با اخذ لیسانس مدیریت دولتی و درجه ستوان دومی به دوره مقدماتی اعزام شد.

مجتبی و همسرش در دی ماه سال ۸۲ صاحب اولین فرزندشان شدند و نامش را علی انتخاب کردند. دو سال بعد در تیرماه سال ۱۳۸۴ بود که عباس که دومین فرزند آن‌ها نیز چشم به جهان گشود.

آن‌ها ۶ سال یعنی از سال ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۲ را در شیراز گذراندند که مجتبی در این زمان مشغول گذراندن دوره عالی خود بود و پس از آن نیز به تیپ ۴۵ شوشتر منتقل شد.

همسر شهید می‌گوید: مدتی بود که زمزمه‌هایی برای اعزام داوطلبانه ارتشی‌ها به سوریه به گوش می‌رسید. همین که نام نویسی شروع شد، مجتبی رفت صحبت کرد. اما با رفتنش مخالفت کردند. به خانه آمد و خیلی ناراحت بود می‌گفت: این همه انتظار شهادت را می‌کشیدم که در رکاب اربابم برای دین و ناموسم بجنگم. اصلا می‌خواستم توان نظامی ام را محک بزنم. ولی الان شرایطی است که شامل حال ما نمی‌شود. ذهنش به قدری درگیر شده بود که حاضر بود از طریق سپاه اعزام شود. با یکی از دوستانش در سپاه تماس گرفت، ولی موفق نشد. تا اینکه اسفند ماه دوباره بحث اعزام پیش آمد. یک روز عصر، مجتبی از پادگان آمد و گفت: من به عنوان فرمانده به تهران اعزام می‌شوم. دلشوره عجیبی داشتم. به او گفتم مگر با رفتنت مخالفت نکرده بودند؟ مجتبی آرام جواب داد: چند روز بعد از این که با رفتنم مخالفت شده بود، رفتم اسامی نیرو‌ها را به امیر بدهم دوباره از او درخواست کردم و او باز هم مخالفت کرد. ولی امروز با رفتنم موافقت شد که به عنوان فرمانده نیرو‌ها به سوریه اعزام شوم. »

همسرش نحوه شهادت مجتبی که یکی از همرزمانش چنین روایت کرده را چنین بیان می‌کند: « ساعت ۴ یا ۵ عصر بود که ناگهان دشمن با توپ خانه اش به روستایی حمله کرد که بچه‌ها در آنجا بودند. درگیری‌ها بیش از دو ساعت طول کشید. باران هم به شدت می‌بارید. فرمانده محور به مجتبی گفت که بچه‌ها باید توپ ۱۰۶ و دوشکا را به خط ببرند.

یک ساعت گذاشته بود که یکی از خدمه‌های توپ ۱۰۶ گفت: ماشین‌های ما دست دشمن افتاد. آن‌ها ساختمانی را که بچه‌ها داخل هستند آتش زدند، بچه‌ها آنجا گیر افتادند. مجتبی طاقت نیاورد و شروع کرد به خمپاره زدن. وقتی خمپاره‌های او تمام شد گفت که باید با سلاح‌هایمان به کمک بچه‌ها برویم و ماشین‌ها را هم پس بگیریم.  آن طور که یکی از خدمه می‌گفت، تانک‌های دشمن ۱۵ متری بچه‌ها رسیده بود و آنان ماشین‌ها را رها کرده و برگشته بودند. مجتبی اسلحه اش را برداشت و به سمت ساختمان دوید. نیروهایش با دیدن او جرئت پیدا کردند و دنبالش دویدند. مجتبی آنقدر سریع می‌دوید که هیچ‌کدام از بچه‌ها نتوانستند خود را به او برسانند.

داعشی‌ها او و بچه‌ها را دیدند. خیابانی که مجتبی و بچه‌ها در آن می‌دویدند، شبیه T انگلیسی بود و به آن خط T  می‌گفتند. هر دو طرف شروع کردند به تیراندازی حدود نیم ساعت داعش را زمین‌گیر کردند. ناگهان گلوله‌ای به پای راست مجتبی خورد، اما خودش را به سمت دیوار کشاند و به آن تکیه داد. زخمی شده بود و نمی‌توانست روی زمین دراز بکشد. چند تا از نیرو‌ها هم زخمی شدند. بچه‌ها هم آنجا پناه گرفتند یکی از فرماندهان هم که می‌خواست نارنجک پرتاب کند گلوله به دستش خورد و مجروح شد.

بچه‌ها مجبور به عقب‌نشینی شدند. اما مجتبی تنها همان جا ماند. همین موقع یک خمپاره در ۵۶ متری او به زمین خورد و ترکش‌ها در چند جای بدنش نشست. وسط شکم روی سینه و چند تا هم سمت چپ بالای قفسه سینه. مجتبی به سمت دیوار افتاد او که همیشه در حسرت روز‌های دفاع مقدس بود و آرزوی شهادت داشت حالا دیگر خیلی آرام خوابیده بود.

معاون مجتبی چند بار رفت تا پیکرش را به عقب بیاورد. اما در تاریکی شب و بدون مهمات نتوانست. داعشی‌ها که دوربین دید در شب داشتند. آمدند تا پیکر مجتبی را ببرند. کمربند، چاقو، سرنیزه و پوتین هایش را برداشتند. یک باره درگیری‌ها شروع شد پیکر مجتبی را که با صورت روی زمین می‌کشیدند رها کردند و به عقب رفتند. صبح ۲۲ فروردین بچه‌ها پیکر فرمانده خود را به عقب آوردند.»

پیکر پاک این شهید پس از انتقال به خاک کشورمان در تاریخ ۲۲ فروردین سال ۱۳۹۵ در زادگاهش شهر جهرم به حاک سپرده شد

بازدیدها: 17