به گزارش پایگاه خبری شباویز،شهید جلال ملک محمدی بیست و سوم آذر ماه سال ۱۳۶۳ در تهران چشم به جهان گشود
جلال از نوجوانی پیگیر اردوهای جهادی بود. با سختی مرخصی میگرفت که در مناطق محروم کار کند. برای رسیدگی به مناطق محروم پول جمع میکرد تا بتواند در آنجا کارهای عمرانی انجام دهد.
مادر شهید: جلال همه کار میکرد. کاری نبود که بگوید نمیتواند. اهالی روستای پُشَگ کرمان «محمدجلال ملکمحمدی» را خوب میشناسند. او کسی است که گروهی جمع کرد تا برای اهالی روستا نزدیک به ۲۰ کیلومتر لولهکشی کند تا بالاخره به روستای محرومشان آب برسد.
از هیئتها پول جمع میکرد تا برای روستاییان مسجد بسازد. حتی در گرمای ۴۵ درجه هوا اگر کسی کمک نمیکرد، خودش تمام کارها را انجام میداد و گلهای از کسی نداشت. تنها یک گله داشت که چرا نماز را در مسجد به جماعت نمیخوانند و بین نماز تسبیحات حضرت زهرا را نمیگویند. شاید این تنها خواسته جلال از همه روزهای سخت کارکردن بود.بعد از شهادتش اهالی یکی از روستاهای محروم محل خدمتش نام روستا را به نام «جلالآباد» تغییر دادند
شهیدجلال سه برادر و یک خواهر دارد. مادر شهید میگوید: شهید جلال همیشه به شوخی میگفت: مادر تو ۵ فرزند داری. باید خمسش را بدهی! گفتم من راهتان را نمیبندم. اما طاقت نبودنتان را هم ندارم.
همسر شهید: سال ۸۸ مازندگی مشترکمان را آغاز کردیم وماحصل این زندگی دوهدیه زیبای خداوندی «سامیه زهرا» و «سامیه زینب» بود.
همسر شهید ادامه می دهد: محمدجلال در آخرین مأموریتی که به عراق داشت بر اثر جراحات فراوان بعد از آنکه چندین بار در آن کشور تحت عمل جراحی قرار گرفته بود، به ایران بازگشت. یک هفته در بیمارستان بستری بود که ما متوجه شدیم در بیمارستانی در تهران بستیری است. شاید تعجب برانگیز باشد اما روحیه خاصی داشت بنحوی که تمایلی نداشت ما وخانواده اش متوجه دردها وزخمهایش شویم. چهل روز درد از ناحیه پا، شکم، دست، چشم و گوش تحمل کرد چون تقریباً تمام بدنش زخم بود ولی تمایل نداشت که ما او را در آن وضعیت ببینیم.
هنگامی که او را در بیمارستان دیدیم برای اینکه خانواده اش متوجه شدت جراحتش نشویم، رواندازش را تا روی گردنش کشیده بود. با آنکه آن همه زخمهای عمیق و جراحات داشت، باز هم در جمع خانواده میخندید وانگار نه انگار که با تنی پر از ترکش روی تخت خوابیده است.در جواب ما که بسیار ناراحت بودیم مدام می گفت اصلاً هیچ دردی حس نمیکنم شما به هیچ وجه نگران من نباشید وسعی می کرد به هر نحوی که شده خود را شاداب وبانشاط نشان دهد. بعد از آنکه به شهادت رسید دوستانش گفتند که شب تا صبح تب ولرز داشته و به علت بالا بودن تب هذیان میگفته است که در اکثر آنها نام دختر بزرگمان را به زبان آورده است.آقا محمد جلال ملک محمدی سه بار در عراق و نزدیک به هفده بار درایران به زیر تیغ جراحی رفت اما هرگز لب به اعتراض نگشود وهمواره شاکر خدا بود وآرزوی شهادت داشت.
خداحافظی آخرین مأموریتش متفاوت بود.بار آخر گفت حس می کنم که این آخرین مأموریت وخداحافظی ماست، گفت احساس می کنم سفره ای که این شش سال برای مدافع حرم شدن پیش رویم باز شده بود با شهادتم جمع خواهد شد. به قول پرستاران وپزشکان با آنکه پانزده ترکش دربدنش مانده بود وآنها مجبور بودند تا عفونتها را به بدترین شکل ممکن از بدنش خارج کنند اما آقا محمد جلال هیچ گاه نالهای نکرد بگونه ای که پزشکان وپرستاران مبهوت روحیه و تحمل او شده بودند.تنها خواسته اوبه جای آوردن نمازش بود با آنکه به لحاظ جسمی و هوشیاری چنین امکانی نداشت. پزشکان برایش نماز می خواندند تا آقا جلال با خیال راحت سفر بهشتی اش را آغاز کند. شهید محمد جلال ملک محمدی بعد از گذراندن چهل روز بیماری وتحمل جراحات در تیر ماه سال ۹۶در بیمارستان بقیه الله به شهادت رسیدند.
بازدیدها: 13





